جدول جو
جدول جو

معنی شست گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

شست گشودن
(خُرْ رَ کَ دَ)
شست گشادن. تیراندازی کردن:
نتوان شست به هر صید گشودن صائب
ورنه در ترکش ما آه سحر بسیار است.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست گشادن
تصویر دست گشادن
باز کردن دست، کنایه از برای انجام دادن کاری آماده شدن، کنایه از آغاز بذل و بخشش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کَ دَ)
دست گشادن. رجوع به دست گشادن شود: برآنکه این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام و بجهت عقد دست بر دست زده ام... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ کُ نَ / نِ بِ دَ)
کنایه از تیراندازی. تیر افکندن. (یادداشت مؤلف) :
تو با شاخ و یالی بیفراز دست
به زه کن کمان را و بگشای شست.
فردوسی.
چو آمدش هنگام بگشاد شست
بر گور نر با سرینش ببست.
فردوسی.
زه و تیر بگرفت شادان به دست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد شست.
فردوسی.
در دلم حسرت پیکان تو گردید گره
شست بگشای که در سینه نفس تیر شده ست.
ظهوری ترشیزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
بازکردن دست. دراز کردن دست. مقابل دست بستن. دست واکردن. بلند کردن دست. دست برداشتن. دست گشودن:
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم.
نظامی.
گشا ای مسلمان بشکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست.
سعدی (کلیات ص 311).
سحاب تیره هیهات است بی باران شود صائب
ز روی صدق در دلهای شب دست دعا بگشا.
صائب (از آنندراج).
، برداشتن دست از. از دست رها کردن:
چو از تیر الیاس بگشاد دست
که گشتاسپ زآن خسته گردد نخست...
فردوسی.
دستها به تیر گشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110) ، اقدام کردن. پرداختن به. آغازیدن. شروع کردن. قیام کردن. آمادۀ اقدام شدن:
تو گفتی دو پیلند هر دو ژیان
گشاده به کین دست و بسته میان.
فردوسی.
گشادستی بکوشش دست و بربسته زبان و دل
دهن برهم نهادستی مگر بنهی درم بر هم.
ناصرخسرو.
ز خون دل خویش من دست شستم
چنو دست بگشاد بر ریزش خون.
سوزنی.
گشاد طرۀ او بر کمین جانها دست
کشید غمزۀ او در کمان ابرو تیر.
انوری.
ابلیس گشاده بود در معرکه دست
فضل ازلی درآمد ابلیس بجست.
؟ (از تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 59).
دست تعدی گشاد بضرورت تنی چند را فروکوفت. (گلستان سعدی). اطلاق، دست گشادن به نیکی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنایه از جوانمردی و همت وبخشش باشد. (برهان). سخاوت و جوانمردی. (آنندراج) :
گه سخاوت بر هر که او گشاید دست
گشاید ایزد بر آسمان ورا ارزاق.
لامعی گرگانی.
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در.
فرخی.
گر به چشم همت خود بنگرد در دست خویش
آید اندر چشم او چون در سخا بگشاد دست.
سوزنی.
گه سخا چو گشاید دو دست جود و کرم
وجود سائل مسکین رسد بعقد سؤال.
حافظ.
آنانکه دست جود و سخاوت گشاده اند
بی انتظار آنچه بگفتند داده اند.
؟ (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ رُ کَ دَ)
یا رخت گشادن. رخت از تن برون آوردن. لخت شدن، بنه افکندن. بار انداختن. مقیم شدن بقصد آسایش. اقامت گزیدن:
به سرچشمه گشاید هر کسی رخت
به چشمه نرم گردد توشۀ سخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست گشادن
تصویر دست گشادن
باز کردن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گشادن
تصویر دست گشادن
((~. گُ دَ))
باز کردن دست مقید، جوانمردی کردن، بخشش نمودن
فرهنگ فارسی معین